دلنوشته یک پرستار درمیناب

بازهم تعطیلی اما افسوس و دریغ از تعطیلی
کاش تعطیلی وجود نداشت تا ما هم بیاد استراحت نیفتیم کاش صبح میشد و میگفتن کرونا تمام شده کاش نیرو به اندازه کافی بود تا فشار کار کم میشد کاش همه دارو ها بود تا بیماران درد کمتری رو احساس میکردند کاش خستگی نبود تا توانی برای خدمت داشتیم کاش ماسکی وجود نداشت تا نفسی تازه کنیم کاش این لباسهای شیمیایی و ضد ویروس به تنمان نبود تا از شدت گرما تب نکنیم و خیلی از ایکاش ها , دوباره تعطیلی شد و کار ما دوچندان و شیفتها فشرده ، گاه فکر می کنم چرا پرستار شدم ، آیا روزی تعطیلی هم شامل ما میشه با این همه مشغله کاری که روزی فکرش را هم نمی کردم.
در این تعطیلات اکثرا تعطیل , یا دور کاری دارند ولی ما همچنان کارو کارو کار ولی باید پای قسمی که خوردیم بمونیم و برای نجات جان همشریان تلاش کنیم .
واقعا در چنین زمانی قدر مدافعان امینت مدافعان حرم مدافعان سلامت بیماران شیمیائی بیماران اعصاب روان درک می کنم که چطور جان می داند شب و روز نداشتند و ما در امنیت بودیم یاد حرف حاج قاسم افتادم راستی هنوز نمی تونم لفظ شهید رو برای ایشون تلفظ کنم برای ما هنوز همان حاج قاسم هست (( حرفی که می گفت شرط شهید شدن شهید بودن هست)) نمی دانم چطور درد و دل کنم ؛ درد و دلی که بغض راه اون رو بسته , فقط تو خودمون داریم ذوب میشم بقول بچه جبهه ای که میگفت : می دیدیم بچه بسیجها شب عملیات می رفتن رو مین منور برای این که عملیات لو نره و آتیش روشن نشه با مین منور ذوب می شدن و تو فقط نظاره گر بودی که چطور اتیش میگیره , و تو از بوی سوختن اون میسوختی که خیلی ها تا الان کباب نمیخورن چون حس میکنن این بوی دوست شهیدشون هست و ماهم الان داریم مشاهده میکنم جوان بیست سال تا پیرمرد ۹۰ ساله چطور دست و پا میزنن , ولی هنوز برای خیلیها مسافرت حرف اول رو میزنه مراسمات وجشن ها و … , دیشب حالم بهم خورد وقتی شنیدیم یکی از بیماران کرونا بچه چهار ساله بود که فوت شد ،بخدا این کرونا شوخی نداره درسته باید واکسن بزنیم و لی رعایت هم چیز بدنیست تا حالا با اینکه واکسن زدیم و لی هنوز جواب گوی این سوپر ویروسهای بخشها نیست چون تراکم ویروس فوق العاده بالاست متاسفانه هروز چندین نفر از دور خارج میشن بعضی ها سرم بدست دارن توبخشها مقاومت میکنن و میدونن که اگه برن استراحت دوستشون باید جور اونهارو بکشه ولی با این حال بد میان سرکار ؛خسته بودم از بخش کمی اومدم بوفه چیزی بگیرم دیدم یکی داره فحش و ناسزا به همکارم تو اورژانس میده از یه طرف باید حامی همکارم می شدم از یه طرف میدیدم بیمار اون داره روصندلی جون میدن چون تختی برای بستری نداره و همه تختها پرشده نمی دونستم چی کار کنم منصرف شدم و دوباره برگشتم اوضاع خیلی خراب بود تای کی این وضع ادامه داره و ما باید شاهد باشیم …

میناب خبرنگار بارانی نیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *